۱۴۰۳
پنج شنبه
۳۰ فروردین
بازدید : 14839 نفر
اگر روزی بر سر مزارم آمدی
یک وقت حرف این و آن را برایم نیاوری
کمی از خودت بگو
کمی از عشق تازه ات بگو
بگو که بیشتر از من دوستت دارد
بگو که دشت شقایق مسافر دیگری هم دارد
نگاهی به شمع نیمه جان مزارم کن
سوختنش را ببین بیشتر نگاهش کن
با اینکه میداند لحظه ای دیگر می سوزد و میمیرد
ولی می جنگد تا نیمه جان به دست باد نمیرد
می جنگد تا لحظه ای بیشتر سنگ قبرم را روشن کند
می ماند و می سوزد تا سوختنم را باور کند …
بقیه متن در ادمه مطلب
حال لحظه ای به خود نگاه کن
مرا در خاطرات فراموش شده ات پیدا کن
میدانم اثری از اسمم درخاطراتت نیست
میدانم ردپایی از اشک و آهم نیست
عشق من چه بی ارزش و ارزان بود برایت
ارزانتر از ارزانم فروختی به حرف مردمانت
التماس و جان کندنم را ندیدی
ولی دروغ این و آن را خوب شنیدی
برای پرواز آرزوهای مردم
در قفسم انداختی بی آب و گندم
یک عمر در قفس تنگت زندان بودم
مثل قناری جان میدادم و لحظه لحظه از عشقت می سرودم
روزی در قفس را باز کردی و آسمان را نشانم دادی
اما افسوس که هرگز پرواز را یادم ندادی
آسمان من همینجاست کنار چشمانت
اما چشمانت کجاست به دهان پر از دروغ مردمانت
با یک دل پر از امید به سویت پر گشودم
ولی بالهایم را شکستی مرا کشتی در سکوتم
تو که با قصه این مردمان خوابیده ای
چرا با شعر لالایی من از این کابوس بیدار نشده ای
تو که برای این مردمان دل می سوزانی
چه قصه های شومی از سیاهی چشمانت برایم گفته اند
افسوس که نمیدانی
چه تهمت ها از تو بر خیالم نیاورده اند
چه مدرک ها برای اثبات جرمت نساخته اند
عشقت را به صد حرف دنیا نفروشم
ارزان پیدایت نکردم و به دو دنیا نفروشم
کاش میدانستی زندگی بجز گذر عشق ارزش دیگری ندارد
حرف این مردمان بجز رنگ جدایی رنگ دیگری ندارد
کاش چشمان نازت را بر حرف این مردمان می بستی
با عشق من عهد و پیمانی تازه می بستی
ولی افسوس من زیر خاکم
با هزار آرزوی رفته بر بادم
ولی هنوز هم میگویم
دوستت دارم ای عزیز جانم
کاش می فهمیدی
دسته بندی
جدیدترین مطالب سایت
آرشیو مطالب
این روزهایم به تظاهر می گذرد …
تظاهر به بی تفاوتی
تظاهر به بی خیالی
به اینکه دیگر هیچ چیز مهم نیست اما چه سخت می کاهد از جانم این “نمایش” !
می خواهی قضاوتم کنی ؟
کفش هایم را بپوش
راهم را قدم بزن
دردهایم را بکش
سال هایم را بگذران
بعد قضاوت کن !!!
هَمیـــشه بـاید کســـی باشد
تا بغــض*هایت را قـبل از لرزیدن چــانه ات بفهمد…..
آهای فلانـــــــی… بــفــهــم!!!
به زخمهایم می نگری ؟!
درد ندارند دیـــــــــــــــگر
روزی که رفتـــــــــــــــی ،
مرگ تمام درد هایم را با خودش بـــــــــــــــرد !
مرده ها درد نـــــــــــــــمی کشند
حرف آخرم این
برنگرد دیـــــــــــــــگر
زنده ام نـــــــــــکن !
دل کندن از اون همه عشقی که به تو داشتم
منو به جایی رسوند که حالا ،
تو چشمای یکی دیگه زل بزنمو بگم:
عاشقمی؟!! خب به درک…!!
::
مــن خوبـم
خسـته نیســتم
فـقط گـاهـی
دســتم بـه ایـن زندگـی نمــی رود !!
در خواب مــن
دست دیگری را نگیـــــر !!
حرمـت نگه دار لعنتــــــــی … !!
::
گفــتی ” خـودت را جـای مـن بگـذار ” …
گـذاشـتم … می بیـــنی … ! امّـــا نــرفتــه ام …
حالم از کلمه ی “عزیزم” و “عشقم” بهم می خوره
من رو همون “ببین” صدا کن
بی ریایی شرف دارد به ریا کاری . . .
* * *