۱۴۰۳
پنج شنبه
۹ فروردین
بازدید : 19193 نفر
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت تنهای شب های خود
اگر به خانه ی من آمدی
برای من ای مهربان !
چراغ بیاور و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم ….
بقیه متن در ادامه مطلب
† . آری ، آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
† . و هیچ کس نمی دانست
که نام آن کبوتر غمگین کز قلب ها گریخته ایمان است
† . تنها نشستهای ، چای مینوشی ، و بغض می کنی .!!
هیچ کس تو را به یاد نمیآورد !
این همه آدم،روی کهکشان به این بزرگی ؛
و تو حتی ..
آرزوی یکی نبودی …
† . عاشقم، عاشق ستاره ی صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام توست بر آن .
† . فروغ چشم پر آبم تو هستی
دلیل اینکه بیتابم تو هستی اگرچه آدمی ناچیز هستم
خدا را شکر دنیایم تو هستی ..
† . و آن بهار
و آن وهم سبز رنگ
که بردریچه گذر داشت
با دلم می گفت:
“نگاه کن تو هیچ گاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی
† . همچون پرنده ای باش که بر روی شاخه ای سست آواز می خواند ،
شاخه می لرزد ،
ولی پرنده می خواند زیرا اطمینان دارد که بال و پر دارد .
دسته بندی
جدیدترین مطالب سایت
آرشیو مطالب