داستان جالب آدم بی تفاوت

بازدید : 25883 نفر

داستان جالب آدم بی تفاوت

داستان جالب آدم بی تفاوت

 وقتی در اتاق را باز کردم او آن‌جا کنارِ بخاری روی صندلی راحتی‌اش نشسته بود و در سکوت و آرامشی که او در نظر من بزرگ جلوه می‌داد به رویم نگریست و آن وقت مثلِ این که صدای به هم خوردن پنجره‌ها ناگهان او را از خوابِ رویا بار و شیرینی بیدار کرده باشد آهسته گفت:

«عجب!… شما هستید، بفرمایید، خواهش می‌کنم بفرمایید.»

 

نویسنده : علی رضا
تاریخ : ۲۱ بهمن ۱۳۹۴