داستانک زیبای آینه

بازدید : 23771 نفر

داستانک زیبای آینه

داستانک زیبای آینه 

“مردی که درکوچه می رفت هنوز به صرافت نیافتاده بود به یاد بیاورد که سیزده سال می گذرد که او به چهره ی خودش در آینه نگاه نکرده است . هم چنین دلیلی نمی دید به یاد بیاورد که زمانی درهمین حدود میگذرد که او خندیدن خود را حس نکرده است . قطعا به یاد گم شدن شناسنامه اش هم نمی افتاد اگر رادیو اعلام نکرده بود که افراد می باید شناسنامه خود را نو، تجدید کنند .

 

نویسنده : علی رضا
تاریخ : ۲۲ بهمن ۱۳۹۴

داستان جالب و خواندنی هزار رنگ

داستان جالب و خواندنی هزار رنگ

“اُچومِلُف ، افسر انتظامی، که پالتوی نویی پوشیده بود و بسته ای در دست داشت ، ازمحوطه ی بازار می گذشت. پشت سرش ، پلیسی مو حنایی در حرکت بود که غربالی لبالب ازانگورفرنگیِ مصادره شده را دودستی گرفته بود ، همه جا ساکت بود… توی میدان کسی دیده نمی شد …

درهای بازِ میخانه ها ومغازه های کوچک، چون دهان های گرسنه ، بانگاهی غمزده به دنیای خداوند خیره شده بودند. حتی یک گدا درآن نزدیکی دیده نمی شد.

 

نویسنده : علی رضا
تاریخ : ۲۱ بهمن ۱۳۹۴

چند داستان کوتاه جالب جدید

چند داستان کوتاه جالب جدید

جوجه ها سر سفره ناهار گفتند: آخرش کبدمون از کار می افته، چرا باید هر روز ناهار و شام تخم مرغ بخوریم و حتی یک بار هم یک ناهار درست و حسابی نداشته باشیم؟!، خروس سرش را پایین انداخت، در چشمان مرغ اشک جمع شد و به فکر فرو رفت، آنها فردا ناهار مرغ داشتند.
 
 

نویسنده : علی رضا
تاریخ : ۸ بهمن ۱۳۹۴

داستان عاشقانه

 

داستان عاشقانه یک توبه کار 

 

داستان کوتاه اما زیبا با آغازی عادی کمی تلخ اما پایانی کاملا تلخ یک زندگی روزمره  با خیال عشقت که دوس نداری فراموشش کنی اما زمان … جهان … اتفاقات با تو همراه نیستند … گریه …

 


 

نویسنده : علی رضا
تاریخ : ۳ خرداد ۱۳۹۴

داستان عاشقانه غمگین

داستان عاشقانه غمگین آرش و آرزو

داستانی زیبا اما کوتاه اما جالب داستانی از یک برگ کوچیک از زندگی بزرگ آرش و آرزو داستان یک عشق همیشگی را بخوانید تا همیشه عاشقت خواهم ماند …

 

نویسنده : علی رضا
تاریخ : ۳ خرداد ۱۳۹۴

داستان کوتاه بی وفایی

بازدید : 25613 نفر

داستان کوتاه بی وفایی

با اصرار از شوهرش می‌خواهد که طلاقش دهد. شوهرش میگوید چرا؟ ما که زندگی‌ خوبی‌ داریم. از زن اصرار و از شوهر انکار. در نهایت شوهر با سرسختی زیاد می‌پذیرد، به شرط و شروط ها. زن مشتاقانه انتظار می‌کشد شرح شروط را. تمام ۱۳۶۴ سکهٔ بهار آزادی مهریه آت را می‌باید ببخشی. زن با کمال میل می‌پذیرد. در دفترخانه مرد رو به زن کرده و میگوید حال که جدا شدیم. لیکن تنها به یک سوالم جواب بده. زن می‌پذیرد. “چه چیز باعث شد اصرار بر جدایی داشته باشی‌ و به خاطر آن حاضر شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم انداختن را بزنی‌. زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد: طاقت شنیدن داری؟ مرد با آرامی گفت: آری. زن با اعتماد به نفس گفت: ۲ ماه پیش با مردی اشنا شدم که از هر لحاظ نسبت به تو سر بود. از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او، تا زندگی‌ واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم.
بقیه متن در ادامه مطلب 

نویسنده : هناس
تاریخ : ۳ مرداد ۱۳۹۲

داستان غم انگیز کودکی تنها

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد : سارا …
دخترک خودش رو جمع و جور کرد ،
سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید
و با صدای لرزان گفت : بله خانوم ؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد ،
بقیه متن در ادامه مطلب 

نویسنده : هناس
تاریخ : ۳۰ تیر ۱۳۹۲

قلب

بازدید : 12475 نفر

قلب

 

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
بقیه متن در ادامه مطلب

نویسنده : هناس
تاریخ : ۲۵ تیر ۱۳۹۲