۱۴۰۳
جمعه
۷ اردیبهشت
بازدید : 19271 نفر
عصر شهریور و فنجان چایم داغ داغ
باز تنها مانده ام هم بی دل و هم بی دماغ
گاه گاهی می نشینم در کنار پنجره
فکر هایم می پرد از ذهن من تا عمق باغ
در گلویم می نشیند چای تلخ بی شکر
قندهایم گم شده در این اتاق بی چراغ
با نسیمی می نشیند قاصدک بر پنجره
حس دلتنگی القا میکند مهمان باغ
قاصدک ها خوش خبر بودند اما بعد از این
می تواند شوم باشد قار قار این کلاغ
دلهره بد جور افتاده به جانم بی دلیل
مثل قبلا بی وفا از من نمی گیری سراغ
گوشه ی فنجان پریده ، قاصدک ها رفته اند
عصر شهریور و تنهایی و یک چای داغ …
دسته بندی
جدیدترین مطالب سایت
آرشیو مطالب