داستان های کوتاه مثنوی معنوی

 

داستان های کوتاه مثنوی معنوی

شیر بی‌سر و دم
در شهر قزوین مردم عادت داشتند که با سوزن بر پُشت و بازو و دست خود نقش‌هایی را رسم کنند, یا نامی بنویسند، یا شکل انسان و حیوانی بکشند. کسانی که در این کار مهارت داشتند «دلاک» نامیده می‌شدند. دلاک , مرکب را با سوزن در زیر پوست بدن وارد می‌کرد و تصویری می‌کشید که همیشه روی تن می‌ماند.

 

نویسنده : علی رضا
تاریخ : ۱۶ بهمن ۱۳۹۴

چند داستان کوتاه جالب جدید

چند داستان کوتاه جالب جدید

جوجه ها سر سفره ناهار گفتند: آخرش کبدمون از کار می افته، چرا باید هر روز ناهار و شام تخم مرغ بخوریم و حتی یک بار هم یک ناهار درست و حسابی نداشته باشیم؟!، خروس سرش را پایین انداخت، در چشمان مرغ اشک جمع شد و به فکر فرو رفت، آنها فردا ناهار مرغ داشتند.
 
 

نویسنده : علی رضا
تاریخ : ۸ بهمن ۱۳۹۴

داستان کوتاه چهره خدا

بازدید : 20417 نفر

داستان کوتاه چهره خدا 

داستان کوتاه چهره خدا 

داستان کوتاه و زیبای چهره خدا عشق به خداوند در کودکی داستانی از قضاوت نادرست یک پدر و مادر برای خواندن این داستان زیبا به ادامه مطلب بروید … 

 

نویسنده : علی رضا
تاریخ : ۵ خرداد ۱۳۹۴