۱۴۰۳
جمعه
۷ اردیبهشت
بازدید : 21081 نفر
بازدید : 23142 نفر
اشکهایم را دانه دانه
با لبهایت
از روی گونه هایم برچین
ببین برای بازی لبهای تو
روی گونه هایم
گریه را بهانه کرده ام
•
اس ام اس عاشقانه
بازدید : 32928 نفر
می میرم
وقتی تصور میکنم
که او هرروز دست هایی را لمس میکند
که من هرروز آرزوی داشتن آنها را میکنم …
بازدید : 31982 نفر
یک ساعت تمام، بدون آنکه یک کلام حرف بزنم به رویش نگاه کردم
فریاد کشید: آخر خفه شدم! چرا حرف نمیزنی؟
گفتم: نشنیدی؟…. برو…
زبـــآن سـکـوت
بازدید : 34946 نفر
بازدید : 31667 نفر
اردوی مدرسه با اتوبوس :
مدرسهای دانشآموزان را با اتوبوس به اردو میبرد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک میشود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود: «حداکثر ارتفاع سه متر»
ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود ولی چون راننده قبلا این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده میشود و پس از به وجود آمده صدایی وحشتناک در اواسط تونل توقف میکند.
بازدید : 25000 نفر
سلام به قاصدک های خبر رسان که محکوم به خبرند و سلام به شقایقهایی که محکوم به عشقند و سلام به تو که محکوم به دوست داشتنی.
بازدید : 24492 نفر
بازدید : 23781 نفر
“مردی که درکوچه می رفت هنوز به صرافت نیافتاده بود به یاد بیاورد که سیزده سال می گذرد که او به چهره ی خودش در آینه نگاه نکرده است . هم چنین دلیلی نمی دید به یاد بیاورد که زمانی درهمین حدود میگذرد که او خندیدن خود را حس نکرده است . قطعا به یاد گم شدن شناسنامه اش هم نمی افتاد اگر رادیو اعلام نکرده بود که افراد می باید شناسنامه خود را نو، تجدید کنند .
بازدید : 26018 نفر
وقتی در اتاق را باز کردم او آنجا کنارِ بخاری روی صندلی راحتیاش نشسته بود و در سکوت و آرامشی که او در نظر من بزرگ جلوه میداد به رویم نگریست و آن وقت مثلِ این که صدای به هم خوردن پنجرهها ناگهان او را از خوابِ رویا بار و شیرینی بیدار کرده باشد آهسته گفت:
«عجب!… شما هستید، بفرمایید، خواهش میکنم بفرمایید.»
بازدید : 20486 نفر
“اُچومِلُف ، افسر انتظامی، که پالتوی نویی پوشیده بود و بسته ای در دست داشت ، ازمحوطه ی بازار می گذشت. پشت سرش ، پلیسی مو حنایی در حرکت بود که غربالی لبالب ازانگورفرنگیِ مصادره شده را دودستی گرفته بود ، همه جا ساکت بود… توی میدان کسی دیده نمی شد …
درهای بازِ میخانه ها ومغازه های کوچک، چون دهان های گرسنه ، بانگاهی غمزده به دنیای خداوند خیره شده بودند. حتی یک گدا درآن نزدیکی دیده نمی شد.
دسته بندی
جدیدترین مطالب سایت
آرشیو مطالب